از سوزشِ انطباقِ خود ملموسم. عاصی از یکرنگیم بر پیکرهٔ این نظامِ عرف محور و عاصی از نیمهٔ دیگرِ عرفِ ستیزم. گویی همیشه باید یک انتخاب باشد میانِ ساختاری که دیگران ساخته اند و ما باید مقید به پیروی از او باشیم. اوی بی زمان، بی مکان، بی جنس و بی امان.

سایه های من این مارا در می نوردد و با این ما می ستیزد. از من گریز میزند و به ما می گریزد. انگار که این من برای وجودش کافی نیست. 

انطباقِ خود با موسیقیِ عامه پسند و عامه ستیز، عامه پرور و عامه کش.

به راستی اگر این عامه بد است من از کجا نشأت گرفته ام؟ من چگونه خود را عاصی از ابتذال معرفی میکنم وقتی خود از این ابتذال برخواسته ام؟

از نیچه و هدایت و کافکا یا از شماعی زاده و اندی و گاف ها؟

از چه می هراسم و به چه پناه می برم؟ از که می هراسم و به که پناه می برم؟

به دوستانم یا دشمنانم؟ شاید به این تناقض ها.

به سیگار های ناشتایتان و عرق های شامگاهتان.

به نقش های رامبرانت و سینه های تابدار.

پناه آورده ام به این لامکانی برای قی کردنِ این انطباق به امید شهادتش، در راهِ حق. از سیلِ واقعیت های وام دار به ما شاکیانِ بلامنازعِ این باران. 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها